تاریخ: جمعه 2 آبان 1393 12:38 ق.ظ
نشد که بشه! یعنی نشد که بمونم!
یعنی یه چیز دیگه هم شد! نشد که کامنتاتونو تو وبلاگاتون جواب بدم دوستای خوبم! میخوام ببینم بازم سر میزنین یا نه!
نگید دلت میاد! چون دلم نمیاد! دارم منتظر میمونم! پا رو نفسم میذارم که نرم از زهرا بپرسم:« مبارکه؟ نی نی؟ چند وقتشه؟ گفتی اسمش محمد سجاده؟! دوستمون مامانی شده! »
یا اینکه از فاطمه ساداتمون نپرسم: « تبریز چه خبر؟ »
یا اینکه به پریشاد بگم: « هلو اگین! هاوز ایت گوین' ؟ :))) )
یا اینکه برم وب شیشه!
یا مثلا سها!
اووووووووف مریم، مریم.... گم و گور شدی به سلامتی عشقم؟
دلم برات تنگ شده!


و بیشتر از همه دلم برای یه چی دیگه تنگ شده! که نمیگم ضایع شین! :)))
خدا بیامرزش! خیلی بهشون اعتقاد داشتم! اطمینان داشتم.
اسیدم که.... :/
اَه اصن خدافظ :) اعصابم خورد شد باز :|
نظرات : نظرات